روزنوشت دوشنبه
































دلنوشته های دخترمردادی

سلام عشخای من خوبید؟

امروز صبح ساعت8بیدارشدم رفتم پایین اهنگ گوش دادم مامانم بیدارشد زنگ زد خونه مامان بزرگم جواب دادند خواب بودند گفتند ساعت 3صبح رسیدیم اومدیم خونه بعدش خونه رو مرتب کردیم ومامانمم رفت پیش همسایه ها ومن رفتم حموم اومدم بیرون  پای نت و بعدش ناهار خوردم واومدم پای تلویزیون که فیلم ببینم خوابم برد تا ساعت 6بیدارشدم واماده شدم زنگ زدیم مامان بزرگم گفتند نیم ساعت دیگه میان رفتم پایین با برادر وخواهرم مسابقه دیدم ونماز خوندم اومدم بالا اومدند ستایش دختر خاله ام هم اومده بود زلزله ای واسه خودش اومد تو اتاق سرش رو بابازی کامپیوتری گرم کردم ساکت بود واومدم پیش بابابزرگم واینا از مسافرتشون گفتند وکیف رو هم دادند ازاین سنتی هاست ولی اصلا قشنگ نیست خوشم نیومد به هر حال گفتم خیلی قشنگه واین حرفا شام روخوردند و رفتند الان هم اومدم تو اتاق دیدم وای دختر خاله ام کارش رو یواشکی میکرده تمام دکور اتاق خوابم رو به ریخته بود مرتب کردم وروز نوشت رو دارم الان مینویسم ونود رو نگاه کنم ولا لا

دوستتون دارم شبتون پرستاره43079_29vfnr8_th.gif

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ دو شنبه 4 شهريور 1392سـاعت 23:1 نويسنده فهیمه| |

Design by: pinktools.ir